دفتر مدیریت واحد گلستان کوچک و جمع و جور است، اما هر چیزی که در دفتر های دو یا سه برابر بزرگتر از این وجود دارد، در اینجا هم هست. همه این وسایل و لوازم به گونه ای در اتاق جا داده شده که در بدو ورود به اتاق باورتان نمی شود که با یک اتاق کوچکتر از ۲۰ متر طرف هستید. این نظم و ترتیبی است که «حجت حضرتی»، مدیر واحد گلستان با خودش به همه جا می برد. علاوه بر این، گلدان های گل و درختچه های کوچک و بزرگ هم در جای جای مدرسه به چشم می خورد. آن ها هم طبق قاعده خاص و البته با نظم و ترتیب در مکان های مختلف مدرسه چیده شده است. حجت حضرتی در اتاق سرسبز مدیریت برای خوانندگان مجله از نوجوانیش گفت و نقاشی کشید.
آقای حضرتی، شما به منظم بودن معروف هستید. چرا نظم انقدر برای شما اهمیت دارد؟
خاطرم هست که در سه سال دبیرستان در درس هندسه یک معلم بسیار سختگیر داشتم به نام آقای «درویش». او به ما تکلیف کرده بود که در کلاسش خودکار در چهار رنگ قرمز، آبی، سبز و مشکی، مداد قرمز و مشکی، پاککن و تراش، گونیا، نقاله و پرگار داشته باشیم. ضمن این که باید روی همه وسایل برچسب اسم و فامیلمان را میزدیم و با چسب روی آن را میپوشاندیم که کنده نشود. اول هر جلسه همه وسایل را روی میز میچیدیم. ایشان وسایل ما را چک میکرد که کسی کم و کسری نداشته باشد. سختگیریهای ایشان در درس دادن و رفتارش در کلاس، من را به یک تفکر منطقی و رفتار منظم عادت داد. حالا هم که مدیر مدرسه هستم روی وسایل اتاقم برچسب مدیریت میچسبانم. در کیفم جامدادی دارم و روی لوازم التحریر شخصی هم برچسب اسم خودم را چسباندهام.
در دوران تحصیلی بچه درسخوانی بودید یا بازیگوش؟
فوق العاده درسخوان بودم و در عین حال فوق العاده بازیگوش. بسیار پر انرژی بودم و از دیوار صاف بالا میرفتم.
خاطره ای از شیطنت های دوران تحصیل یادتان هست؟
در مدرسه «سید فاطمی»، یکی از مدارس خوب شهر تهران در نازی آباد درس میخواندم. زنگ تفریح که میخورد همه باید بدون استثناء ساختمان را خالی میکردند و به حیاط میرفتند. همه به جز دانشآموزان پایه چهارم که برای کنکور درس میخواندند. در این مدرسه معاونی داشتیم به نام آقای «خیرخواه» که قد نسبتا کوتاه و صدای پر جذبه ای داشت. در روزهایی که مراسم خاصی بود و یا یکی از همکلاسیها شهید شده بود، آقای خیرخواه به طبقه چهارم، محل کلاسهای سال چهارمیها می رفت و با صدای بلند میگفت: «آقایون، یالا پایین.» چهارمیها با شنیدن این جمله میفهمیدند که باید به حیاط بیایند. من از آنجا که صدایم شبیه به صدای ایشان بود، از راه پله مخصوص معلمان میرفتم طبقه چهارم و صدایش را تقلید می کردم. دانش آموزان سال چهارمی به حیاط میآمدند و میدیدند خبر خاصی نیست. یک هفته تقریبا هر زنگ این کار را انجام دادم تا این که یک روز در حال تقلید صدا کسی زد به شانهام و با خنده گفت: «خوشم اومد، صدات خیلی شبیه منه.» آقای خیرخواه مچم را گرفته بود. او حتی من را تنبیه هم نکرد و من هم دیگر آن کار را انجام ندادم.
خاطره ای از نیمه درسخوان نوجوانیتان هم دارید؟
من به خاطر شاگرد اول بودن کتک خوردم. اول راهنمایی بودم. آن دوران امتحانات به صورت ثلثی برگزار میشد. با یکی از همکلاسیها رقابت داشتیم که در مدرسه قبلی شاگرد اول بود. من در امتحانات ثلث اول شاگرد اول مدرسه شدم و او دوم شد. بعد از امتحانات برای من خط و نشان کشید که « تو نباید شاگرد اول بشی. شاگرد اولی برای منه.» این تهدید باعث شد که بیشتر درس بخوانم و ثلث دوم با معدل بیست دوباره شاگرد اول شدم. در پرانتز این را بگویم که معدل بیست در آن دوران عددی نجومی بود. در زمان تحصیل من نمره ۱۲ معدل خوبی محسوب میشد. روزی که کارنامههای ثلث دوم را دادند و مشخص شد که شاگرد اول شدم، پیاده به سمت خانه میرفتم که آن پسر و چند تا از دوستهایش حسابی کتکم زدند. این لذت بخشترین کتکی بود که خوردم. جالب است بدانید که ثلث سوم هم شاگرد اول شدم!
شما سالهاست که در آموزش و پرورش مشغولید، تفاوت های تحصیل در مدارس امروزی و مدارس قدیم چیست؟
در دهه شصت امتحانات دیپلم به مراتب سخت تر از کنکور بود. فراوان بودند افرادی که رتبه تک رقمی کنکور می آوردند اما نمی توانستند دیپلم بگیرند و از تحصیل در دانشگاه باز میماندند. در مدرسه ما که جزو مدارس خوب تهران بود از ۸۴ نفر تنها ۷ نفر قبولی خرداد داشتیم و بقیه در شهریور فارغالتحصیل شدند. برای همین یک سری امتحانات وجود داشت به اسم امتحانات معرفی. اگر معلم حس میکرد که احتمال قبولی دانشآموزی در خرداد کم است، اصلا او را برای امتحانات نوبت دوم معرفی نمیکرد و آن دانشآموز برای شهریور خودش را آماده می کرد.
اگر آن دوره را با حالا مقایسه کنید، چه چیزی در دانش آموزان امروزی فرق کرده است؟
واقعیت این است که عمده دانش آموزان امروزی تلاشگر نیستند و به اجبار و فشار خانواده و مدرسه درس میخوانند. اما ما در دوران تحصیل علی رغم سختی های زیاد و شرایط بحرانی جنگ، از درس و مشق غافل نبودیم و رقابت شدید داشتیم. زمان جنگ اگر معلمی مجروح یا شهید می شد تا چند ماه جایگزینی برایش نبود. با وجود شرایط ویژه در تمام طول جنگ حتی یک روز هم مدارس تعطیل نشد، حتی یک روز امتحانات جا به جا نشد. ما در دوران دبیرستان دو کلاس ۴۲ نفره بودیم. همه ۸۴ نفر می رفتیم در نمازخانه سر کلاس درس می نشستیم. چیزی جز صدا نفسهایمان شنیده نمیشد، فقط گوش میدادیم و جزوه مینوشتیم چون میدانستیم اگر عملیاتی پیش بیاید ما بی معلم میمانیم. این روحیه امروز در دانش آموزان کمتر وجود دارد، البته باید بگویم که حالا هم تعدادی از دانشآموزان را با این پشتکار و روحیه میبینم و لذت میبرم.
اخبار پیشنهادی