چند دقیقه مانده به شروع امتحان نگارش دانشآموزان دبیرستان پسرانه دوره دوم علامه طباطبایی- واحد شریعتی، گفتوگو با «مهدی لواسانی»، مدیر مدرسه آغاز میشود. دانشآموزان برگه ها را تحویل گرفته و سرگرم نوشتن میشوند. در سالن منتهی به اتاق آقای مدیر، صندلیها طوری چیده شده که آخرین آنها به فاصله کمی از در اتاق قرار گرفته است. از پنجره اتاق مدیریت، دانشآموزی را میبینم که غرق تفکر است و یکی دیگر با آرامش خودکار را روی کاغذ حرکت میدهد. لواسانی میگوید درس نگارش همان انشاء سابق است و امتحانش نگرانی خاصی برای دانشآموزان ندارد. این گفتوگو در روز امتحانی واحد شریعتی، با پرسشهایی درباره امتحان و اضطراب و سختی درسها شروع میشود. لواسانی، نگاه متفاوتی به درسخواندن دارد.
شما در دوره دانشآموزي، بچه درسخوان بوديد؟
بله درسخوان بودم و اعتماد به نفس بالايي هم داشتم. به همين خاطر هيچوقت نگران امتحانات نميشدم.
در کدام درسها مشکل داشتيد و ضعيفتر بوديد و در کدام درسها قوي بوديد؟
در زبان انگليسي و ادبيات مشکل داشتم. در اين درسها قبول ميشدم ولي نمرههايم متوسط بود. به طور کلي دروس عمومي را هم دوست نداشتم. در رياضي فيزيک و مخصوصا هندسه هم قوي بودم.
در درسهايي که خواندنشان را دوست نداشتيد، شده بود که به فکر تقلب بيفتيد؟
نه اصلا. هيچوقت متقلب نبودم. يعني امتحان انقدر برايم اهميت نداشت که خودم را آلوده به تقلب کنم. بيشتر دنبال فهم درسها بودم و نمره برايم کمتر اهميت داشت. از طرفي چون در خانواده مذهبي بزرگ شدهام از بچگي تقلب را حرام ميدانستم.
اينطور که به نظر ميآيد در دوره دانشآموزي، بچه مثبت مدرسه بودهايد؟
هميشه دانشآموز ساکت و کم حرفي بودم. دوستي خاصي هم با کسي نداشتم. البته بچهاي هم نبودم که اذيت نکنم (ميخندد). اما حرّاف نبودم و هميشه سرم به کار خودم گرم بود.
پس احتمالا هيچ وقت تنبيه نشدهايد.
چرا يک بار تنبيه شدم. در مدرسه سي دي بازي همراه خودم داشتم. کيف هايمان را بررسي کردند و سي دي من را گرفتند. چند ماه به خاطر آن سي دي اذيت شدم.
آقاي لواساني، چرا رشته هوافضا را براي تحصيل در دانشگاه انتخاب کرديد؟
راستش درسخواندن همواره اولويت دوم من در زندگي بود. خانوادهام دوست داشتند درس بخوانم، دوستانم بازار و کار آزاد را پيشنهاد ميکردند و علاقه شخصيام ورود به حوزه علميه بود. انتخاب سختي بود ولي تصميم گرفتم وارد دانشگاه شوم.
به خاطر خانواده وارد دانشگاه شديد؟
بايد جواب زحمات پدر و مادرم را ميدادم. خيلي وقتها از تفريح و زندگي خودشان براي پيشرفت من صرفنظر کردند. ما وضع مالي خيلي خوبي نداشتيم. وقتي ميديدم که خانواده به خاطر تحصيلم چقدر سختي ميکشيدند قانع شدم که بايد از علاقهام بگذرم. اين اتفاق در سال چهارم دبيرستان باعث شد که اطرافيان انتقادات زيادي به خانوادهام داشته باشند. در انتخاب رشته هم فقط خواستم وارد رشتهاي شوم که شيمي نداشته باشد! اين شد که دانشجوي هوافضا شدم.
فکر ميکنيد دانشآموزان امروز هم به خاطرقدرداني از پدر و مادر از علاقههايشان ميگذرند؟
واقعا نميشود اين انتظار را از همه بچههاي امروز داشت. خيلي از خانوادهها وضع اقتصادي خوبي دارند و شبيه به زمان تحصيل من نيستند. مهمتر از اين حرف شما، اين است که دانشآموزان هدف خود را بشناسند و به آن پايبند باشند. بدانند چرا بايد درس بخوانند و به خاطر آن هدف انگيزه پيدا کنند. البته اين را هم بگويم که الزاما با درس نميتوان موفق بود.
چرا در رشته هوا و فضا کار نکرديد و وارد مدرسه شديد؟
معلمي را هميشه دوست داشتم. صداي ضبط شدهاي از من در سن سه يا چهار سالگي وجود دارد که در جواب مادرم که ميپرسد دوست داري در بزرگي چه کاره شوي؛ ميگويم: بابا! اين احساس معلمي و پدري کردن براي بچهها از کودکي در من بود. کلاس چهارم ابتدايي، معلممان بچههاي ضعيف را به من ميسپرد تا به آنها درس بدهم. اين اتفاق اعتماد به نفسم را افزايش داد. تا حدود هفده سالگي در مدرسه و محله و مسجد اين روند ادامه داشت، تا اينکه بصورت اتفاقي پيشنهادي براي تدريس در مدرسهاي دولتي دريافت کردم و آن را پذيرفتم.
در زمان دانشآموزي، تابستانها چه کار ميکرديد؟
در تابستان بيشتر کلاسهاي تقويتي و المپياد ميرفتم. اصولا هيچوقت از طرف خانواده تحت فشار نبودم که بايد براي تامين مخارج خانواده، در کنار درس خواندن، کار کنم. در يک تابستان حدود دو ماه در سوپرمارکت يکي از دوستان پدرم کار کردم. آن موقع تازه فهميدم چرا وقتي پدرم شبها به خانه برميگشت انقدر خسته بود و زود ميخوابيد. آنروزها فوتبال هم زياد بازي ميکردم.
الان تفريحات شما چيست؟
عاشق آشپزي هستم چون واقعا حالم را خوب ميکند. البته در قديم به غذا خوردن هم علاقه زيادي داشتم! از مسافرت و خريدکردن هم لذت ميبرم، چون باعث ميشود آرامش پيدا کنم. بعضي لذتهاي ديگر هم در زندگيام هست که برايش خيلي زحمت کشيدم. يکي از اين لذتها مشاوره دادن است که با توجه به نوع زندگيام باعث شده تجربيات کاربردي براي دانشآموزان داشته باشم. از ديگر لذتها، تشويق شدن است. از نوزده سالگي تصميم گرفتم طوري زندگي کنم که همه مجبور باشند من را تشويق کنند.
تصميم عجيبي است!
بله. اما مصمم بودم اينطور زندگي کنم. به همين دليل نوزده سالگي تولد دوبارهام بود. به خودم گفتم فرض کن هيچ پشت و پناهي جز خدا در زندگي نداري. حالا برو و کاري کن که ديگران مجبور شوند تحسينت کنند! سالها است که با اين فلسفه زندگي ميکنم.
اخبار پیشنهادی